• یکشنبه 9 اردیبهشت 03


ستارگان نجف حضرت هود بخش نهم -(داستانى شنيدنى از قوم عاد)

280

(بخش نهم )

?داستانى شنيدنى از قوم عاد?
طبرسى در كتاب احتجاج نقل كرده كه منصور داونيقى دستور دا در جايى به نام قصر العبادى چاهى بكنند و يقطين (پدر على بن يقطين) را ماءمور انجام آن كار كرد. يقطين به آن جا رفت و مدت‌ها دست به كار كندن آن بود، ولى آبى خارج نشد. وقتى منصور از اين جهان برفت و مهدى عباسى روى كار آمد، يقطين جريان را بدو گزارش داد. مهدى دستور داد هم چنان چاه
مزبور را بكنند تا به آب برسد. يقطين برادرش ابوموسى را براى اين كار بدان نقطه فرستاد و به دستور او هم چنان كندند تا به جايى رسيدند كه سوراخى پديدار گشت و بادى از آن شروع به ورزيدن كرد. جريان را به ابوموسى گفتند. وى گفت: مرا به درون چاه ببريد وقتى پايين رفت، سوراخى ديد كه از آن باد مى وزيد و چون گوش داد از داخل آن صداى شديد باد شنيد. ابوموسى 
دستور داد سوراخ را به اندازه اى كه انسان مى توانست به به درون آن برود گشاد كنند. سپس دونفر را به طناب بسته به داخل آن جا فرستادند تا ببيند در آن جا چيست. آن دو نفر پايين رفتند و پس از ساعتى طناب‌ها را حركت دادند و آن دو را بالا آوردند. وقتى از آن‌ها پرسيدند كه چه ديديد، گفتند: چيز عجيبى مشاهده كرديم. مردان، زنان، خانه ها، ظروف و اثاثيه هايى را ديديم كه همگى به صورت مجسمه بودند و از ايشان جمعى نشسته و گروهى خوابيده و بر تنشان لباس پوشيده بودند و چون به آن‌ها دست زديم جامه‌ها به صورت خاك مى شد و مى ريخت.
ابوموسى موضوع را به مهدى نوشت. او نيز نامه اى به مدينه فرستاد و از امام موسى بن جعفر (ع) خواست به بغداد برود. هنگامى كه حضرت به بغداد رفت و موضوع را به عرض او رساندند، گريست و فرمود: اينان باقى ماندگان قوم عاد هستند كه خدا بر آن‌ها خشم گرفت و خانه هاشان را بر سرشان
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فروريخت. آن‌ها اصحاب احقاف هستند.
مهدى پرسيد: احقاف چيست؟ حضرت فرمود: ريگ ها. 
منبع
تاريخ انبياء صفحات١٠٨ -١٠٩

  • پنج شنبه
  • 3
  • آبان
  • 1397
  • ساعت
  • 10:19
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران