• جمعه 2 آذر 03


شهید آیت الله سید محمد باقر صدر -(ده ساله‌ بود که سید محمد صدر (نخست وزیر وقت عراق و از نزدیکان شهید صدر) نبوغ و ذکاوت او را دید و به خانواده‌اش پیشنهاد داد که )

269

ده ساله‌ بود که سید محمد صدر (نخست وزیر وقت عراق و از نزدیکان شهید صدر) نبوغ و ذکاوت او را دید و به خانواده‌اش پیشنهاد داد که اجازه دهند محمدباقر را برای تحصیل در علوم روز به خارج از کشور بفرستد و همه هزینه‌ها را نیز خودش تأمین کند.
او اصرار داشت که محمدباقر با این همه تیزهوشی حتماً به‌زودی فارغ‌التحصیل خواهد شد و با جایگاه‌هایی که خواهد یافت خانواده را نیز از فقر نجات می‌دهد.
مادر شهید با اینکه در هفت سال گذشته از وفات همسرش، سختی‌های فراوانی را در تأمین معیشت خانواده دیده بود،‌ محمدباقر را در تصمیم‌گیری آزاد گذاشت.
پاسخ محمدباقر اما شفاهی نبود. تا چند روز تنها یک وعده نان‌خشک و آب می‌خورد. سپس پرسش مادر و برادر را که نگران حالش شده بودند اینطور پاسخ داد:
خواستم خودتان ببینید کسی که می‌تواند چند روز به کمی نان خشک و آب بسنده کند، از فقر محتمل و گرسنگی ترسی ندارد و می‌داند که خداوند عهده‌دار امور صالحان است. من از غذا سیر می‌شوم،‌ ولی از علم سیر نمی‌شوم. من تصمیمم را گرفته‌ام. حوزه تنها انتخاب من است و با اینکه شرایط مالی سخت زندگی‌ام را کاملاً درک می‌کنم،‌ اما میلی به غیرحوزه ندارم».
این دل بریدن از دنیا روزبه‌روز در محمدباقر صدر بیشتر شد و کمتر، نه. پس از ازدواج وقتی همسرش،  فاطمه خانم، وارد خانه مادری محمدباقر شد، از او پرسید: «پس لباس‌هایت کجاست؟» و محمدباقر بی‌درنگ جواب داد: تنم! و مادرش خندید که: «دیدی گفتم زنت باور نمی‌کند که تو فقط یک دست قبا داری؟!»
در آن دوران که به متفکر بزرگ اسلامی مشهور بود و کتاب‌هایش در سراسر جهان اسلام به فروش میرسید، بازهم همان رویه‌ را داشت و شیوه زندگی‌اش تغییر چندانی نکرد. آنچه داشت و نداشت را خرج اسلام و تبلیغ دین می‌کرد. حتی زمانی که به مرجعیت رسید و افزون بر درآمد کتاب‌ها، وجوهات شرعی نیز در اختیارش بود،‌ همچنان خانه‌ای برای خودش نداشت.
چندین بار ارادتمندان ثروتمندش از او خواهش کرده بودند که اجازه دهد برایش خانه‌ای مناسب شأنش تهیه کنند و او پاسخ داده بود،‌ تا وقتی طلبه‌ها مستأجرند، من هم خانه نخواهم خرید. درخواست‌هایشان برای خرید اتومبیل را نیز نپذیرفت و می‌گفت اگر میخواهید، برای اسلام خرج کنید، نه شخص من.
در پایان عمر و در زمانی که شهرتی جهانی داشت، در مقبره مامقانی می‌زیست و راضی نمی‌شد که بیش از سطح عموم مردم و طلبه‌ها برای خود رفاهی فراهم کند و همواره به کمترین سطح ممکن از دنیا راضی بود.
اما این زهد، از سر بی‌ذوقی نبود. در سایر رفتارهایش پیدا بود که دنیا را می‌چشد و سلیقه دارد، اما برای خودش از این دنیا بریدن را برگزیده بود. وقتی تمجیدهایش از خیاطی و آشپزی فاطمه خانم با آن عبارات دلکش دقایقی طول می‌کشید، معلوم بود زیبایی‌ها را می‌بیند و می‌فهمد، اما راهی دیگر را برای خودش انتخاب کرده است. راهی که آنچنان مهر دنیا را از دلش بگیرد که تهدید و تطمیع هیچ صدامی، پایش را نلرزاند و حتی ثانیه‌ای از عمرش را جز به خدا نفروشد.
و این زهد،‌ تنگ‌نظرانه هم نبود. به شاگردانش می‌رسید و در مناسبت‌های مختلف به جز شهریه، هدایای گوناگونی به آنها می‌داد تا با فراغ بال به تحصیل علم بپردازند. می‌گفت شهریه طلبه باید به‌قدری باشد که معیشتش را تأمین کند و او بتواند با خیال راحت درسش را بخواند.

  • پنج شنبه
  • 3
  • آبان
  • 1397
  • ساعت
  • 10:59
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران