ای خسرو ستوده خصالیکه همچوتو
کس را نبوده قرب بدرگاه کردگار
بی مدرکی حدیث نخوانم بنزد عام
بی حجتی نگویم حرفی من از هزار
افلاک خلق کشته بیمن وجود تو
لولاک شاهدیست در این دعوی آشکار
در هفدهم زماه ربیع نخست شد
عالم بیمن مقدم تو شاد وپر فخار
بر عرصة وجود چو پا برگذاشتی
بتخانة بتان همه گشتند تار و مار
آئین بت پرستی از آنگه بیست رخت
توحید ذات حق همگان را بشد شعار
در کودکی یتیم بماندی ز باب راد
آری یتیم می نشود در شاهوار
بهر کفالت تو همه فخر می نمود
لیکن سبق ببرد عموی بزرگوار
در خانهاش ببرد نشاندت بروی چشم
از مقدمت سپاس خدا کرد بیشمار
چون در گذشت دورة طفلی در رسید
وقت شبابب چند سفر کردی اختیار
مال التجاره همره تو حمل می شدی
بهر فروش بر همه امصار باربار
بعد از فروش مال، بدادی بدون مکث
وجه فروش منفعت مال مالدار
در آنزمان محمد امین یافتی لقب
از بسکه در معامله بودی درستکار
با تو خدیجه کرد تمایل بهمسریت
وز همسریت بر همه میکرد افتخار
چل سال چون گذشت زعمر شریف تو
مبعوث بر رسالت حق گشتی استوار
درمکه رنج بردی از آن مردم جهول
تبلیغ امر کردی با جد پشتکار
از مکر و حیله و زستم حرف ناسزا
بوجهل نانجیب نکردی فروگذار
بشکافتند جبة ماه ترا بسنگ
مه در محاق گشته ازین کار نابکار
هم در شکست در، دهانت بسنگ کین
در در صدف گریست ازین ظلم زار زار
روی چو آفتاب ترا بس که خون گرفت
رخسار آفتاب از آن نیز گشته تار
چون در گذشت ظلم جهولان زحد و حصر
سوی مدینه هجرتت افتاد ز اضطرار
اندر مدینه مقدم شخص شخیص تو
در مدت قلیل چنان یافت اشتهار
کز حول و حوش آن ز برای زیارتت
بشتافتند گاه پیاده گهی سوار
فی الجمله از کرامت خلق عظیم تو
اسلام یافت بسط عظیمی در آن دیار
ده سال چون گذشت زهجرت نبودکس
اندر عرب جز آنکه در اسلام پایدار
در یازده بمکه چو کردی مراجعت
از دین حق نبود کسی را ره فرار
اسلام شرق و غرب عرب را فراگرفت
تبلیغ و نشر دین بسزا گشت برقرار
چون در رسید دورة تبلیغ بر کمال
حق خواست مسکنت بدهد در بروجوار
در بیست هشتم صفر آن سال روح تو
سوی خدا عروج نمود از تن آشکار
چون در (ژنو) بیزم عزا دسترس نبود
حکمت بنظم مرثیه اش کرده ابتکار
شاعر: حاج میرزا باقر حکمت
- یکشنبه
- 5
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 13:10
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه