غزل ورود کاروان به شام
اي كه ز روي ني مرا خسته نظاره ميكني
صحن و سرای دیده را غرق ستاره می کنی
گاهی دل از جهان بری به صوت قرآن حزین
خواهر زار و خسته را پر از شراره ميكني
گاهی به قطره اشکِ خون، گوشه ی چشم بسته ات
دفتر عمرِ کاروان تو پاره پاره می کنی
این همه لخته خون که بر موی تو پیچیده حسین
زلف تو تسبیح نسیم چه استخاره می کنی؟
ز جمع کودکان مگر گم شده دختری ز تو
که با نگاه مضطرت به ره اشاره می کنی
مقصد کاروان غم شهر بلا و ماتم است
بگو برای فتنه اش چگونه چاره می کنی؟
- سه شنبه
- 8
- آبان
- 1397
- ساعت
- 1:33
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه