غزل اربعین حسینی
یاد آن روزی كه من بوسه زدم بر آن گلو
با تو می گویم غم خود را برادر مو به مو
بسكه خوردم كعبِ نی از دشمنِ دین خدا
همچو زهرا مادرم میگیرم از قبرِ تو رو
میكشم خود را به خاك و میرسانم پیش تو
بی رمق گشتم به دنبال سرِ تو كو به كو
گفتههایم بیشمار و غصههایم بیعدد
ای دلیلِ صبرِ من! برخیز بهرِ گفتگو
دیدم از بالای مقتل خوردی از زین بر زمین
خیز و با رگهای حنجر از غم خنجر بگو
وای از آن وقتی که شمر آمد به سوی قتلگاه
چشم من شد با دو چشمِ بی حیایش رو به رو
هر چه میخواهی بخواه از من عزیزِ مادرم
لیكن احوالِ رقیه دختر زارت مجو
- سه شنبه
- 8
- آبان
- 1397
- ساعت
- 2:39
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه