• یکشنبه 4 آذر 03


اشعار ولادت حضرت محمد(ص)،(بعد حمد حق سخنرانى خوش است)

2869
4

بعد حمد حق سخنرانى خوش است

درمديح مصطفى بس دلكش است

ليك رمزى در سخنرانى رواست

نغز و نيكو دلگشا و دلرباست

 

تا شود از صدق مدح آن جناب

از بيان مدح زآن فصل الخطاب

گويم اكنون شرحى از اين رمز را

رمز نيكو دلربا و نغز را

عاقلى خوش نيست بى ديوانگى

عاشقى خوش نيست بى پروانگى

عقل حقّ بين عشق را بايد وزير

تا نماند در ره حقّ دستگير

بنده گيرا طىّ منزلها بود

تا به قرب وصل حقّ فائز شود

بى محبّت در طريق بندگى

نايدت از معرفت پايندگى

عقل مطلق فكرتش راكد شود

زين سبب طىّ سفر فاسد شود

عشق مطلق هم چنان اسب چموش

برزمين خواهد زدن بردن زهوش

ليك عقل و عشق چون توأم شدى

طى منزل با خوشى خواهد شدى

عقل در ره رهنما خواهد شدن

عشق هم خواهد كه ره پيما شدن

عقل بيند خوبى اين راه را

عشق تازد طى نمايد راه را

عقل بيندوصل قرب حقّ خوش است

عشق گويدران كه سستى ناخوش است

عقل بيند هفت منزلها است راه

عشق راندروزوشب هرسالوماه

عقل بيند جلوه ها بى منتها

عشق تازان تر شود بر جلوه ها

تاكه عقل و عشق اينسان هم عنان

عقل بيند عشق باشد رهروان

راه وصل دوست باهم طىّ كنند

زود زودا خوش بوصل وى رسند

حاصلا در جيب فكرت بودمى

چون فراغت بودم از غم يك دمى

ناگهان عقلم نظر انداز شد

سوى باب رحمت از حق باز شد

آنكه فرمودى به قرآن مبين

هست احمد رحمة لِلعالمين

عقل گفتا خوش رهى باشد برَوح

خوب بايد ديد تا يابيم روح

عشق گفتا زوتر بايد رويم

تا به اين رحمت زحق فائز شويم

عقل هى در فكر آثارش شدى

عشق هى تازان برفتارش شدى

هر چه فكر عقل روشن تر نمود

تاختن از عشق بهتر مى نمود

عقل درفكرت چه خوش جلوه گراست

عشق ميگفتى كه ديدن خوشتر است

عقل ميشد هرچه فكرش با كمال

عشق را رفتن نميماندش مجال

پس ز عقل از دور ميديدم حبيب

ازكمال عشق ، وصلش شد نصيب

زين دو رهبر ره سپر رفتم به باب

گفتمى طوبى از اين حسن المئآب

چون به نزد باب رحمت آمدى

از ادب اذن دخول آوردمى

بر دلم آوازى آمد دلنواز

باب اين رحمت ز ما بر دوست باز

زين ندا از بسكه لذت يافتم

بى هُشانه خود به خاك انداختم

باب اين رحمت بُوَد مهر على

از على شد حُسن احمد منجلى

بنگرا فرموده احمد كه من

شهر علمم هست حيدر باب من

چونكه دانستم على باب نبى است

مهر او هم باب مهر احمدى است

مهر آن شه را نمودم حِرز جان

آمداز مهرش به دل صد روح جان

هست اين نعمت به من بهتر عطا

از خدا كان هست باب هر عطا

چون بحمد اللّه زدل پرداختم

مهر اغيارش سلامت يافتم

بد چو ابراهيم با قلب سليم

گشت او را شيعه در قول كريم

حسن حيدر را به دل به ز آفتاب

يافتم گشتم ز مهرش كامياب

در حلاوت يافتم ماءُ الْحَيات

زين حيات اَلحمد رَستم از ممات

آن حياتى را كه از او زندگى

تا ابد خواهد بود پايندگى

حاصلا از باب مهر حيدرى

رفتم و ديدم چه حسن احمدى

ديگرم طاقت نماندى بيش از اين

چونكه ديدم رحمةٌ للعالمين

به چه رحمت گوئيا رَوح از جنان

هست در دل يا كه هستم در جنان

من چه گويم چونكه شد ديدار نور

گوئيا موسى و نور رستى به طور

هر كه را آمد به دل اسرار حق

لب ببست و مهر بر آن منطبق

گفتم اى مهر دو عالم احمدى

از احد از لطف بر ما رحمتى

صد هزاران از صلاة از سلام

بر رخت كان بهتر از دارالسّلام

من چسان ازوصف حسنت دم زنم

چون توانم از لسان الكنم

عقل گويد آنكه حق او را ستود

چون توان كردن ازاو گفت و شنود

عشق گويدحيفوصد حيف از وفا

لب ز  ذكر دوست بستن شد جفا

عقل گويد كو كه رسوا ميشوى

عشق گويد گو كه زيبا مى شوى

عقل گويد ترسم از سوء ادب

چون توانى وصف شد آرى به لب

عشق گويد بس كه قُل نِعْمَ الْحَبيب

هست چون برگ گلى از عندليب

عقل گويد بهر همچون دلبرى

كى سزد در مختصر مدح آورى

عشق گويد خاتم آرى دست شاه

زينت آيد بهر او در هر نگاه

آخرا از عقل و عشق اين گفتگو

بر دل من گشت حق اين روبرو

اولاً گويم كه در قلّ الكلام

گرچه خودگردم زمدحش مشك فام

آب گل هر كس به روى خود زند

روى هر گل رو بسوى خود كند

ليك بس فرض است باشدركن دين

معرفت بر فضلِ خيرُ المرسلين

گرچهوصف كُنه او مقدور نيست

كس ز ذكر حسن او مقدور نيست

ز آنچه از او جلوه كردى از كمال

آنچه ذكرش گشته زيب هر مقال

زين سبب توصيف ماازروى دوست

نيست تعريفش و لكن مدح اوست

مدح شه در روى اوگفتن خوش است

چون گلى باشدكه بويش دلكش است

بوى گل در محضر شه دلگشا است

روح بخشد دل از آن جنت نما است

روى خود زين رو نمودم مدح گو

سوى آن محمود احمد سِرّ هو

پس سرائيدم كه اى نور خدا

ما زنورت گشته بر او رهنما

در تمام عالم امكان بحق

مظهر اَللّهُ نورت كرده حق

جلوه گر از نور واجب آمدى

جلوه بودن بهر واجب زآن شدى

يك شكوفه گل بُدى چون وا شدى

عالمى زين وا شدن پيدا شدى

سيّدا لَولاك بَهرَت گفته شد

عالم افلاك بهرت سفته شد

چون وجودت آمد از پرده به بود

هر نبود از هست تو گرديد بود

ليك حسنت گر ز پرده آورى

يكدمى هر هستى ازهركس برى

بُودِ تو بى پرده بر هر چه سبب

حسن تو بر عكس هذاللعجب

بى تو هر هستى نمى يابد قوام

رخ چو ننمائى نمى يابد دوام

بود تو چون مه كه نور آور بُوَد

حسن تو چون برق هستى را بَرَد

خوبى نور است تابان گشتنش

خوبى برق است سوزان بودنش

جان من تو شاه خوبان آمدى

زين سبب هر خوبيت در جان شدى

هم كنون مرآت احمد مهدى است

در رخش حسن محمد مرئى است

گر ببينى روى قائم روبرو

از يقين گوئى كه احمدباشد او

باشد اين نورى كز اوشد منجلى

جلوه او جمله در اين شد جلى

اين چو او شد رحمةٌ للعالمين

هم خفى كنهش چو ربّ العالمين

همچو از اين بهر كس هستى است

پرده بردارد برد هر هستى است

چون شود ممكن شود ديدار او

آنكه باشد مظهر انوار هو

ليك هر روحى كه قوت دارشد

ديده اش خوش بين خوش ديدار شد

چون ز تقوى پاك و سالم آمدى

در صلاحش خوب محكم آمدى

از عبادت نفس با قوت شود

همچو تن از قُوت خوش قوّت برد

پس به روح از سوى او سر سوزنى

گاه گاهى باز گردد روزنى

سوى دل تابان شود از آنجناب

جلوه اى از جلوه هاى بى حساب

چون بتابد ذره اى از نور خود

مى ربايد هستيش را سوى خود

زين سبب مهرى از او پيدا شود

دل بسويش واله و شيدا شود

بهر اين دل نيست هرگز لذتى

جز دمى يابد بآن شه خلوتى

 

منبع:http://harame-shah.rozblog.com

  • یکشنبه
  • 5
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 13:44
  • نوشته شده توسط
  • علی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران