می رفت و جز شریعه به جایی نظر نداشت
از بیقراریِ دلِ او کس خبر نداشت
تنها به فکرِ تشنگیِ اهلِ خیمه بود
با مشک، احتیاج به تیغ و سپر نداشت
چشمِ ترش به خشکیِ لب خنده می زد و
یک جرعه بهرِ رفعِ عطش آب بر نداشت
پُر کرد مشک آب و روان سوی خیمه شد
طفلِ حرم نیاز، جُز این مختصر نداشت
دستانِ او به آب چو تَر شد به گریه گفت:
باید برای رفتنِ تا خیمه پَر نداشت
دستی که بود نیروی خیمه، بُریده شد
اَمَّن یُجیبِ خواهرِ او هم اثر نداشت
وقتی که مشکِ آب به دندانِ خود گرفت
در یاد، غیرِ دخترِ خونین جگر نداشت
می خواست تَر کند لبِ اصغر به جُرعه ای
اما مگر که حرمله تیرِ سه پر نداشت!
یک تیر، آب و آبرویش را به خاک ریخت
تیری که غیرِ خوب دریدن، هنر نداشت
تیری نمانده بود به میدان جنگ که
گُلبوسه ای زِ پیکرِ عبّاس بر نداشت
آن نیزه ای که در کفِ اِبنِ طُفِیل بود
غیر از شکاف اَبروی او زیرِ سر نداشت
شَقُّ القَمر شدن به تو ارث از علی رسید
این آسمان شبیهِ تو هرگز قمر نداشت
ماهِ مُنیرِ کرب و بلا در خسوف رفت
افتاد روی خاک و فروغی دگر نداشت
زهرا کنارِ پیکرش آنقدر گریه کرد
اِنگار روی خاک بِجُز او پسر نداشت
- پنج شنبه
- 10
- آبان
- 1397
- ساعت
- 10:38
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رضا رسول زاده
ارسال دیدگاه