دلخون تر از ابر و طوفان،غمگین تر از باد و باران
مانده به راهِ برادر،تنهاترین چشمِ گریان
در موجِ خون نیمه باز است،چشمی که جانی ندارد
پیراهنی غرقِ خون را،بر سینه اش می فشارد
ای رفتنت قاتلِ من،باز آ و بنگر دوباره
این مرگِ تدریجی ام را،جان دادنِ بی شماره
یادم نرفته برادر،عهدی که من با تو بستم
اما تو رفتی و ماتم،بی تو چِسان زنده هستم
یادم نرفته چگونه،تا قتلگاهت دویدم
آری برادر شکستم،آری برادر بُریدم
رفتی ندیدی زِ داغت،با دودمانم چه کردی
با آتشت کُن تماشا،با استخوانم چه کردی
رفتی ندیدی لوایت،دل از من و نیزه ها بُرد
اُفتاد و در پیشِ طفلت،سنگی که کُنج لبت خورد
رفتی ندیدی که زینب،در کوچه ها دربه در شد
منزل به منزل پیاده،با قاتلت همسفر شد
یادم نرفته که عباس،در اضطرابم نیامد
من بودم و نا قه ی غم،اما رکابم نیامد
دیدم رُبابت که می گفت،ای نیزه بر من توان ده
طفلم علی آرمیده،کمتر سرت را تکان ده
آه ای تنِ بوریایی،آه ای لبِ خیزرانی
مثل رقیه برادر،من رابِبَر...می توانی
- پنج شنبه
- 10
- آبان
- 1397
- ساعت
- 13:19
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه