• دوشنبه 3 دی 03


منزل به منزل پا به پای نیزه ات شد

2923
6

منزل به منزل پا به پای نیزه ات شد
اشکم روان چون گریه های نیزه ی تو
لحظه به لحظه خون جگر ، آتش به جانم
افتاد با آن آیه های نیزه ی تو
حتی نگاه سنگها هم گریه می کرد
هنگام آن گلبوسه ها بر روی ماهت
آه ای برادر دخترانت زود دیدند
آثار عریان ناقه ها در روی ماهت
قدری نگاه خسته ام آرام می شد
وقتی سرت قرآن به روی نیزه می خواند
این سر اگر در راه همراهم نمی شد
حتما دگر از زینبت (س) چیزی نمی ماند
من داغ هجده لاله دیدم ای برادر
آری فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد
خون شد دلم از داغتان امّا امان از
خونی که آن زخم زبان ها بر دلم کرد
هر بار از بالای نی راس تو افتاد
همراه هر زخمی که می خوردی دلم سوخت
امّا زمانی که لبانت خیزران خورد
دیگر تمام جان من را آتش افروخت
بار تمام کاروان بر دوش من بود
امّا برادر ، خم به ابرویم نیاورد
تا شام از دل سوختم ، آرام بودم
اشک سه ساله اشک زینب (س) را در آورد
 هر چند می گفتم که بابایت می آید
امّا غم دوریت را احساس می کرد
وقتی که دست خصم وامی شد نگاهی
بر اشک های نیزه ی عباس (ع) می کرد
چون کوه ، غمخوار همه من بودم امّا
می دانی آیا از کدامین غم خمیدم
وقتی که دیدم آسمان هم گریه می کرد
وقتی سر شش ماهه را بر نیزه دیدم
 دائم دلم در یاد زهرا(س) مادرم بود
از بس که جای بچّه ها شلّاق خوردم
کار خدا بوده اگر زینب(س) نمرده
باید همانجا روی تل جان می سپردم
شاعر:وحید محمدی

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 14:9
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران