برگشتم ازسفر گل درخون طپيده ام
اي سرو سرفراز ببين قدخميده ام
وقتي دلم به خون جگر موج ميزند
گوئي كه من به جاي تودرخون طپيده ام
بابوسه برگلوي تورفتم زكربلا
باشوق بوسه اي به مزارت رسيده ام
شمعم كه ازشرارغمت آب گشته ام
گرقطره قطره برروي خاكت چكيده ام
ازكربلا به كوفه وازكوفه تابه شام
تنها به شوق ديدن رويت دويده ام
اززخم تازيانه ندارم شكايتي
زخم زبان زكوفي وشامي شنيده ام
ازجذبه نگاه توازروي نيزه بود
باخطبه ام حماسه اگرآفريده ام
داغ رقيه تودرآن شام غم نهاد
يك داغ ديگري به دل داغديده ام
باكلو له بار غم بسويت آمدم ولي
هرگز خلل نديدو نبيند عقيده ام
اين چامه اي كه گفت«وفایی»زقول من
تنها اشاره اي بود ازآنچه ديده ام
- جمعه
- 11
- آبان
- 1397
- ساعت
- 15:18
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه