تو راملول و پریشان وخسته می بینم
کناربسترخود دل شکسته می بینم
به دوش توست پس ازمن رسالتی سنگین
چرا وجود تو را سخت خسته می بینم
تو نور چشم منی، دخترم! تو راچون ماه
میان هاله ای از غم، نشسته می بینم
بهارباغ من! ای عمر تو چو گل کوتاه
کتاب عمرتو را زود بسته می بینم
اگرچه غرق غمی، چون غمت غم دین است
تمام عمرکمت راخجسته می بینم
هرآن چه راکه پس ازاین وداع خواهی دید
زپشت دیدۀ درخون نشسته می بینم
میان دود و شرار و هجوم اهل ستم
تو را صنوبر پهلو شکسته می بینم
تمام جان «وفایی» ز ناله پُرشده است
که بند بند دلش را گسسته می بینم
- چهارشنبه
- 16
- آبان
- 1397
- ساعت
- 10:10
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه