غربت سرخ
می زنم پرچوکبـوتـربه هـوای چمنت
من هوایی شده ام تاکه بیـایم وطنت
چون نگریم به غم توکه غـریب وطنی
زده آتش به دل اهـل ولایـت محنت
یک نفردرره دین عهـد وفا با تو نبست
دوستانت همه چون دشمـن پیمـان شکنت
سوختی گرچه زبیـداد ستم با صلحت
مشعل راه خـداونـد شـده سوختنت
جگـرت پاره شدازخون دل وزخم زبان
پـاره هـای جگـرت ریخت بـرون ازدهنت
شمع عمرتو به سوسوزدن افتـاد ولی
شـدچـراغ ره توحیـد فـروغ سخنت
ای گلی که به تـن پرپرتو تیـر زدنـد
زده پـرپـردل ماازغم پـرپـرشـدنت
برگی ازغربت سـرخ تواگر می طلبند
شدگواه غم واین غربت خونین کفنت
من کیم تاکه دلم غـرق عزای تو شود
دل زینب دل زهراشده بیت الحزنت
گردل وجان« وفایی» زغمت می سوزد
دوست دارد که شودشمع غم انجمنت
- چهارشنبه
- 16
- آبان
- 1397
- ساعت
- 10:26
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه