سوختم از زهر وآبی غیر چشم ترنبود
جای شمعی آب گشته غیر خاکستر نبود
دل اگر شوق وصال دوست را درخود نداشت
کاسه ی زهر این قدر شیرین وجان پرور نبود
طشت باغ لاله بود وخون دل گل های او
درمیان باغ غیر از لاله ی پرپر نبود
من همان سردار تنهایم که از یاران من
در ره عشق ووفا یک تن مرا یاور نبود
بیشتر از لاله ها درسینه ی من داغ بود
وز غم عالم غم واندوه من کمتر نبود
مادرم درپیش چشمم سیلی از بیگانه خورد
آتشی برجانم افتاد ومرا باور نبود
درکنار بسترم دیدم حسینم گریه کرد
لحظه ای جان سوزتر زان لحظه ی آخر نبود
گرچه شد تابوت من آماج تیر دشمنان
شادم ازاین که درآن جا خواهرم دیگر نبود
ضربت تیر عدورا چوب تابوتم گرفت
حائلی مابین میخ وسینه ی مادر نبود
کی «وفایی» روز ما تاریک تر می شد زشام
گرکه دودی برفلک ازآتش آن درنبود
- چهارشنبه
- 16
- آبان
- 1397
- ساعت
- 10:28
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه