وقتی رسید از راه،نور چشمت آقا
باچشم از خون تر،برایت روضه می خواند
بابا،دم آخر سرت بر دامنم هسست
این گریه های تو مرا بدجور گریاند
دیدم که می پیچی بخود از زهر بابا
جان مرا این صحنه ی غمبار لرزاند
بابا چرا وازینبا ذکر لبت شد
گویی دلت را داغ های عمه سوزاند
تو روی خاک حجره می غلتیدی اما
دیگر کسی با نیزه جسمت را نچرخاند
بابا،عبایی را که تو بر سر کشیدی
خود با عبا حیدر تن ناموس پوشاند
****
شائق
- پنج شنبه
- 17
- آبان
- 1397
- ساعت
- 0:29
- نوشته شده توسط
- میرکمال
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه