چشامو دارم میبندم
به روی غم و غربت این دنیا
با دل خسته دیگه
من میرم به سفر کنار بابا
عمریه که میسوزم
بیاد غمایی که کشیدم
نمیره از خاطرم
سر بابا مو رو نیزه دیدم
وای۲ امون ای دل ای دل ای دل
خاطرات کربلائی
همیشه توی خاطرهء من هست
چطوری یادم بره که
دشمن بی حیا دست ما رو بست
یه طرف عمّه بود و
طرف دیگه برادرم بود
زیر دست و پا رو خاک
سه ساله رقیه خواهرم بود
وای وای امون ای دل ای دل ای دل
آه حسرت میکشم
یاد اصغر شیشماهه می اُفتم
یادمه که بارقیّه
من لالایی واسه علی میگفتم
یادمه تو کربلا
از سوز عطش چقد بیتاب بود
مادرش تو خیمه ها
به دنبال یک جرعهء آب بود
وای وای امون ای دل ای دل ای دل
یادمه وقتی عموجون
تشنه لب همهء بچه ها رو دید
اشک تو چشماش حلقه زد
لب خشک همه ماها رو بوسید
مشکی رو دوشش گذاشت
به دنبال آب رفت سوی صحرا
هرچی منتظر شدیم
دیگه نیومد عمو پیش ما
- سه شنبه
- 22
- آبان
- 1397
- ساعت
- 21:52
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مجتبی صمدی شهاب
ارسال دیدگاه