بر هم بساطِ شادیِ کاشانه میزنی
وقتی که حرفِ رفتن از این خانه میزنی
کمکم که برگ برگِ تنت می شود کبود
رنگِ خزان به چهرهیِ گُلخانه میزنی
با هر نفس چو شمعِ سحر آب میشوی
آتش به بالِ کوچکِ پروانه میزنی
تنها زمانِ دیدنِ بابا به چهرهات
دیدم تبسمی که غریبانه میزنی
دیشب که خواب چشمِ مرا لحظهای ربود
دیدم دوباره مویِ مرا شانه میزنی
- پنج شنبه
- 24
- آبان
- 1397
- ساعت
- 20:21
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه