کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوه مولا گرفته بود
تنها میان مردم بیعت فروش شهر
انبوه کینه دور و برش را گرفتهبود
دلواپسی غریبی امروز خود نبود
اما دلش به خاطر فردا گرفتهبود
دیدی که از ارادت دیرینه حسین
یک کوفه زخم در بدنش جا گرفتهبود
با سنگ پای بیعت او مهر می زدند
باور نكرد از همه امضا گرفتهبود
این شهر خواب بود و ندانست قدر او
هو شب بوای مردمش احیا گرفتهبود
جرمش چه بود؟ نسبت نزدیک با علی
أن شعلهها برای همین پاگرفته بود
شاعر: محمد ارجمند
- دوشنبه
- 6
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 13:32
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه