چون میسر نشوم فرصت دیدار شما
ما که رفتیم خداوند نگهدار شما
نامتان روی علم بود و ز دستم افتاد
کاش برداردش از خاک علمدار شما
جرم عشق است که صیاد چنین بسته مرا
او ندانست که مائیم گرفتار شما
خسته بودم اگرم دست به دیواری رفت
ور نه تکیه نکنم جز سر دیوار شما
دیده ی پنجره بسته است به دیدار بهار
دام پائیز کمین کرده به گلزار شما
باد هم از نفس افتاده و یاری نکند
شرح حالی دهد از پیک سرِ دار شما
جان آقا نکند تشنه بیایی این جا
آب هم نیست در این شهر طرف دار شما
پشت هر بام کمین کرده کسی منتظر است
سنگ ها دیده به راهند به دیدار شما
شاعر:محمد عظیمی
- دوشنبه
- 6
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 14:13
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه