آتش مزن تو این دل پر اضطراب را
نامحرمی که نیست رها کن نقاب را
کمتر بگیر رو زمن ای ماه خانه ام
آتش مزن زمین و زمان را ،سحاب را
راضی مشو که بشکنم از بار غصه ات
زهرا جدا کن از دل من این عذاب را
کابوس هر شبم شده آن روز و دود و در
سوزانده قلب حیدر خانه خراب را
ای ماهتاب عالم امکان بگو چرا
آتش کشیده ای تو دل آفتاب را
جانم به لب رسیده جوابی بگو مرا
ترجیح مده به حیدر کرار خواب را
زهرا بگو پس آنهمه وابستگی شد!!!!!!؟
انداخته ای ز دیده ی تر بوتراب را ؟!
ای قبله گاه عشق علی خون مکن دلم
زهرا سوکت تو شده والله قاتلم
آخر بگو دو چشم ترم را چه میکنی
بشکستگی بال و پرم را چه میکنی
حرف از جدایی و غم دوری ما دوتاست
زخم عمیق این جگرم را چه میکنی
دیگر پس از تو میشکند قامت علی
از غم شکستن کمرم را چه میکنی
این چند روزه موی علی هم سفید شد
آشفتگی موی سرم را چه میکنی
ای نخل بی ثمر شده ی باغ مصطفی
این برگ های دور و برم را چه میکنی
بیچاره کرده گریه ی پنهانی حسن
سوزانده قلب پر شررم را چه میکنی
بعد از غم تو حیدر سابق نمیشوم
این زندگی مختصرم را چه میکنی
روز مرا مثال شب تار می کنی
وقتی برای دلخوشیم کار می کنی
همیشه تو برای دلم شادی آوری
آتش مزن مرا ، مگو اینکه بهتری
باور نمیکنم که تو با درد بهتری
میسوزم اینکه مینگرم بین بستری
حرفی به جز وصیت و دوری نمیزنی
با حرف رفتن اشک مرا در می آوری
شمع علی تو روز به روز آب میشوی
جسم تو رفته فاطمه جان سمت لاغری
یادم نمیرود که درآن روز پشت در
پرپر زدی بخاطر من چون کبوتری
پهلو زدی زبس به نوک میخ داغ در
زخمی و داغ دیده ی مسمار این دری
حرف از غریب بی کفن تشنه میزنی
در فکر کُندی لبه ی تیغ خنجری
کم کم مسیر روضه به گودال میرود
بانیزه پاره ی تنش از حال میرود
هرکس رسید زد به تنش نیزه را به زور
جا گیر شد به تن سر هر نیزه با غرور
قران به روی خاک فتاده ورق ورق
لطمه زدند در غمش انجیل و هم زبور
آخر که دیده ست که برروی خاک گرم
خورشید بی نقاب برآید کند ظهور؟!
والله قسم به سوره ی والشمس و القمر
قرآن مبهم است ، بهم خورده چون سطور
یا ایهالرسول بخوان واقعه که چون
لِه میکند به وقت عبور از بدن ستور
یک اسب قد و قامت قاسم هلال کرد
وای اَر کنند روی تنی اسب ها عبور!!
وای از شهی که بنگرد از بین قتلگه
تاراج میشود همه ی خیمه ها به زور
ای کاش وقت غارت و تاراج خیمه ها
طفلی نماند ، حداقل زیر دست و پا
وای اَر به زیر پا بماند کبوتری
آتش میان خیمه بگیرد به معجری
نامحرم اند دور و بر زینب و حرم
وقتی نمانده قاسم و عباس و اکبری
ای وای اگر درون حرم دست شعله ای
آنجا بگیرد از سر یک موی دختری
ای وای اگر به دست کسی تازیانه ای
باشد زند به صورتُ یا اینکه بر سری
آخر برای بردن گهواره ی علی
آنجا رسید حرمله آخر به برتری
این حرف های مقتل غارت به یک طرف
کشته مرا همیشه ولی چیز دیگری...
تب آور است خار مغیلان ِ لعنتی
ای وای اگر رود ، به کف پای دختری
وقتی خرابه وقت سحر سرد میشود
تنها انیس جسم و تنش درد میشود
رامین برومند (زائر)
- شنبه
- 15
- دی
- 1397
- ساعت
- 1:24
- نوشته شده توسط
- زائر
- شاعر:
-
رامین برومند
ارسال دیدگاه