کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در...
دختر پیغمبر و تدفین پنهانی به شب؟!
وای بر امت! کند لب وا اگر دیوار و در
حیرتی دارم من از صبری که بر حیدر گذشت
ذوالفقار آرام بود و شعلهور، دیوار و در
استخوانی در گلو، خاری به چشم، آتش به جان
نالهها در چاه گاهی، گاه بر دیوار و در
از فدک تا کربلا، یک خطّ طغیان بیش نیست
سوخت آنجا خیمه، اینجا در شرر دیوار و در
- پنج شنبه
- 20
- دی
- 1397
- ساعت
- 12:57
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسین اسرافیلی
ارسال دیدگاه