نه انگشتی،نه انگشتر،حسینم آن سرت کو
نه مشکی،نه علَم،پس پیکر آب آورت کو
غروب است و کبود است و تماماً آتش و دود
میان ازدحام وحشیان، آن دخترت کو
نه مشکی،نه علَم،پس پیکر آب آورت کو
غروب است و کبود است و تماماً آتش و دود
میان ازدحام وحشیان، آن دخترت کو
شاعر:محمدمهدی عبدالهی
- چهارشنبه
- 8
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 17:31
- نوشته شده توسط
- محمدمهدی عبدالهی
- شاعر:
-
محمد مهدی عبدالهی
ارسال دیدگاه