در وآتیش زدن دل زهرا سوخت
باناله هاش دل همه دنیا سوخت
برا اشک چشاش دل دریا سوخت
وقتیکه در افتاد دل مولا سوخت
میسوزونه آتیش همه جارو
گرفته دود جلو چشارو
برا شکستن در چوبی
همه زورشو گرفته به کارو
بدجوری زد پهلو شکست
بالا نمیاد دیگه دست
بین دیوار و در نشست
واویلا
امون از غریبی مادر
جلو چشم همه اون بی حیا میزد
از روی عقده محکم تر با پا میزد
مادر افتاده بود ناله ها میزد
نمیدونم چرا فضه رو صدا میزد
چی بگم از داغی مسمار
موندن بین درو دیوار
ضربه های غلاف تو کوچه
دستی که افتاد دیگه ازکار
غرور حیدرو شکست
اونیکه دستاشو میبست
گرفته تازیونه به دست
واویلا...
امون از غریبی مادر
- سه شنبه
- 25
- دی
- 1397
- ساعت
- 18:49
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
پیمان امجدی
ارسال دیدگاه