• سه شنبه 15 آبان 03


غزل مرثیه فاطمیه -(شبی که آینه‌ام را به دستِ خاک سپردم)

521

شبی که آینه‌ام را به دستِ خاک سپردم
هزار بار شکستم، هزار مرتبه مردم

دو دست از سر حسرت به هم زدم که چگونه
به دست خود گل خود را چنین به خاک سپردم؟

شد اشک غربت و گل کرد روی خاک مزارش
هر آنچه داغ که دیدم، هر آنچه غصه که خوردم

شب آمدم که بگریم تمام درد دلم را
سحر به غربت خانه، جز اشک و آه نبردم

بدون فاطمه سخت است زندگی، که پس از او
برای آمدنِ روزِ مرگ، لحظه شمردم

  • پنج شنبه
  • 27
  • دی
  • 1397
  • ساعت
  • 18:16
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران