مانده خدا رو دستم دسته گلای زینب
چه جوری برم تو خیمه با بچه های زینب
دو تا کبوتر عشق، دو شاخه یاس پرپر
دو جسم پاره پاره با دست تیغ لشکر
امون از دل زینب
از بدن دو تاشون دو رده خون چکیده
خواهر کجاست ببینه داداش نفس بریده
آتیش شرم زینب به خرمنه من افتاد
با موندنش تو خیمش خیلی خجالتم داد
دو تا دلاوری که دایی رو یاری کردن
دیدن که من غریبم آبرو داری کردن
رفتن دیگه نبینن مادر و توی پیری
خواهرم و نبینن تو جامه ی اسیری
امون از دل زینب
شاعر:مقصود کرمانی
- پنج شنبه
- 9
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 12:56
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه