• دوشنبه 3 دی 03


اشعار شهادت حضرت زینب0س)،(دردم، ز کودکی است که با روی هم چو ماه)

2060
1

دردم، ز کودکی است که با روی هم چو ماه

آمد برون، به یاری آن شاه بی سپاه

بی تاب چون دل از بر زینب فرار کرد

آمد چو طفل اشک روان، در کنار شاه

 

کای عمّ تاج دار، به خاک از چه خفته‌ای؟

برخیز از آفتاب بیا تا به خیمه گاه

نشنیده‌ای مگر سخن عمه را چو من؟

تنها ز خیمه آمده‌ای نزد این سپاه

هر کس که آب خواست دهندش به تیغ، آب

باز گرد سوی خیمه و آب از کسی مخواه

می‌گفت و می‌گریست، که دژخیمی از ستیز

تیغی حواله کرد به آن ماه دین پناه

آن طفل، دست خویش سپر کرد پیش تیغ

دست اوفتاد از تن معصوم بی گناه

بی‌دست، جان سپرد به دامان عم خویش

چون ماهیِ به لجّه‌ی خون مانده در شناه

می‌داد جان به دامن شاه الغیاث گوی

می‌کرد شاه تشنه به حیرت بر او نگاه

شاعر:وصال شیرلزی

 

 

  • پنج شنبه
  • 9
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 13:9
  • نوشته شده توسط
  • علی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران