همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
نهفته راز «إذا زُلزِلَت» به چشمانت
اگر اشاره کنی کائنات میلرزد
«هزار نکتۀ باریکتر ز مو اینجاست»
بدون عشق تو بیشک صراط میلرزد
تو را به کوثر و تطهیر و نور گریه مکن
که آیه آیه تنِ محکمات میلرزد
کنون نهاده علی سر، به روی شانۀ در
و روی گونۀ او خاطرات میلرزد
غزل تمام نشد، چند کوچه بالاتر
میان چشم سواری فرات میلرزد
سپس سوار میافتد، تو میرسی از راه
که روضهخوان شوی اما صدات میلرزد
::
غروب جمعه کنار ضریح، روی لبم
به جای شعر، دعای سمات میلرزد...
- چهارشنبه
- 3
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 11:21
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید حمید رضا برقعی
ارسال دیدگاه