همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم
همه جا به هر زبانی بود از تو گفت وگویی
غم و درد و رنج و محنت، همه مستعد قتلم
تو ببر سر از تن من، ببر از میانه گویی
به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم
شده ام ز ناله نالی، شده ام ز مویه مویی
همه خوشدل این که مطرب بزند به تار چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی
چو شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی؟
چه شود که کام جوید ز لب تو کامجویی؟
شود این که از ترحم دمی ای سحاب رحمت
من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی؟
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت
سر خم می سلامت شکند اگر سبویی
همه موسم تفرّج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویی
نه به باغ ره دهندم که گلی به کام بویم
نه دماغ این که از گل شنوم به کام بویی
ز چه شیخ پاک دامن سوی مسجدم بخواند
رخ شیخ و سجده گاهی سر ما و خاک کویی
نه وطن پرستی از من به وطن نموده یاری
نه ز من کسی به غربت بنموده جست وجویی
بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمی
بنموده موسپیدم، صنم سپیدرویی
نظری به سوی #رضوانی دردمند مسکین
که به جز درت امیدش نبود به هیچ سویی
- چهارشنبه
- 3
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 12:1
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید محمد رضوانی شیرازی
ارسال دیدگاه