ساغري يک روزه از دست کسي پر ميشود
نان بعضي زاهدان شهر آجر ميشود
استکاني آب هم باشي کنار سفره اش
چشم بعضي کور اين کم حکم آن کر ميشود
معني من انت را عالم نفهميده چه بود
آنقدر ميدانم اينجا سنگ هم در ميشود
گر چه او از اولش هم در ادب همتا نداشت
با ادب برنام مادر،حضرت حر ميشود
ما کجا و در مقام او نظر دادن کجا
از سخن هائي چنين ارباب دلخور ميشود
پا به کفش حضرت اصحاب هر شخصي کند
باعث بي آبروئي و تمسخر ميشود
سر به زير آمد که تا محشر بماند سربلند
از خجالت محضر آقا نکرده سر بلند
دير آمد،زود اما حاجت او شد روا
از در اين خانه او هرگز نشد ديگر بلند
هم پسر آورد با خود،هم برادر،هم غلام
رايت مردانگي را کرد او آخر بلند
صورتش را روي پاي حضرت آقا گذاشت
کرد از روي زمين او را علي اکبر بلند
اذن ميدان خواست تا اول فدائي باشد او
تا که شد از خيمه صوت گريه ي اصغر بلند
حضرت آقا به او فرمود مهمان مني
شد صداي گريه ي اين مرد نام آور بلند
رفت تا ثابت کند عشق علي در سينه داشت
آتش عشق اش شده از زير خاکستر بلند
او بساط عشق را کرده فراهم يک تنه
ازحسين ابن علي مردانه زد دم يک تنه
ميزند بر قلب لشگر حضرت حر بي رجز
لشگري را ريخته چون شير درهم يک تنه
در نبرد تن به تن يک تن حريف او نشد
ميکند از لشگر کفار هي کم يک تنه
از روي مرکب پياده شد ولي با اين وجود
باز هم همتا ندارد او مسلم يک تنه
سنگ باران تنش از طرف آغاز شد
ايستاد آنقدر تا پاشيد از هم يک تنه
روي زانويش سر او را گرفت ارباب ما
برد تا معراج او را شاه عالم يک تنه
- شنبه
- 6
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 11:5
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه