اين چه رسم ميهماني بود آخر بدگذشت
هم به ما هم برخدا هم برپيمبر بدگذشت
ما مگرسرخود دراين شهربلا مهمان شديم
آه..دعوت داشتيم اما به اصغر بدگذشت
برسر دوش عمو عباس ديدم صحنه را
نيزه را بد زد و ازپهلوي اکبر بدگذشت
گوش کردم عمه زينب درميان گريه گفت
با توخوش بودم ولي بي توبه خواهر بدگشت
خوب شد بابا نبودي و نديدي بعد تو
خيمه ها غارت شد و خيلي به دختر بدگذشت
آه..برما که مه وخورشيد هم نامحرم است
درميان کوچه وبازار و معبر بدگذشت
تشت بود وخيزران بود و يزيد پست مست
بيشتر از هرکجا آنجا به مادر بد گذشت
- شنبه
- 6
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 11:17
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه