رسيدم تا نجف قلبأ رها كردم دو دنيا را
گرفتم بين آغوشم همان ايوان زيبا را
جلالت برده هوش از سر به سمتت سجده اي كردم
خدائي عاقبت يا نه به شك انداختي ما را
بزن تير خلاصت را نقاب از چهره ات وا كن
اناالحقي بگو حيدر خودت حل كن معما را
هزاران سجده ي واجب نهان كردي در اسمات
ركوع و برق انگشتر گدا كرده مصلي را
توئي باطن توئي ظاهر توئي اول توئي آخر
توئي خالق توئي رازق كه هستي عاقبت يارا
توئي شاخ نبات من توئي آب حيات من
نه حافظ هر كه شاعر شد شنيده وصف مولا را
تمام عالم هستي از آن مرتضي باشد
نبخش از كيسه ي حيدر سمرقند و بخارا را
خدائي كردي و عمري تحير قسمت ما شد
نفهميد عاقبت زاهد علي اللهي ما را
- یکشنبه
- 7
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 14:41
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه