تا روان دارم به تن گویم ثنای فاطمه
افتخارم این بود هستم گدای فاطمه
نیستم لایق اگر مقبول درگاهش شوم
جا گرفتم از کرم زیر لوای فاطمه
درد خود را من به بیگانه نگویم تا ابد
میزنم بوسه براین دارالشفای فاطمه
شیر داده مادرمبامهر زهرا و علی
لطف مادر بود گشتم آشنای فاطمه
بر سلاطین جهان هرگز ندارم احتیاج
ریزه خوار م چونکه بر دولتسرای فاطمه
حاتم طائی به آن جاه و جلال حشمتش
سائل است اندر سرای باصفای فاطمه
خلقت زهرا شده باعث به ایجاد جهان
ماخلق هم خلق گشته از برای فاطمه
اولیا ی و اوصیای گشته غلام درگهش
انبیا ئ محتاج باشد بر عطای فاطمه
گفت پیغمبر که زهرا میوه قلب من است
حق شود راضی به محشر ازرضای فاطمه
ارزوی جنت و رضوان برون کردم ز سر
جنت و رضوان بود بزم عزای فاطمه
بخشش و الطاف او دریای بی پایان بود
ماخلق مبهوت و حیران از سخای فاطمه
کوری چشمان خصمان علی المرتضی
از خدا خواهم شوم هر آن فدای فاطمه
درس تقوا و حجاب و عفت است اندز او
اسوه عالم بودو حجب و حیا ی فاطمه
در ره شاه ولایت محسنش گشته شهید
کی رود از خاطرات آری وفای فاطمه
بین آن دیوار و در فضه خذینی شد بلند
مانده بر گوش زمان محزون ندای فاطمه
بس کن ای (خادم )دگر از کوچه و از در مگو
تا نفس داری بگو مدح و ثنای فاطمه
- دوشنبه
- 8
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 18:38
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مقصود ایران منش
ارسال دیدگاه