در آب تا تصويري از ماهي مي افتد
بر آب با اين روضه يك ماهي مي افتد
در پيش اهل دل نزن حرف از عطش را
زيرا كه عاشق بعد هر آهي مي افتد
آن مادري كه ديده داغ كودكش را
دست خودش كه نيست گه گاهي مي افتد
هي خواب سر مي بيند و سر نيزه ها را
ديده كه سر در هر گذرگاهي مي افتد
در گوش كوه اين روضه ها را گر بخواني
قطعأ شبيه يك پركاهي مي افتد
تكرار يحي وسر و تشت و بماند
يوسف دوباره در دل چاهي مي افتد
اين روضه ي زجر آوري كه كشت ما را
آن دختري باشد كه در راهي مي افتد
نفرين نمايد جاذبه قانون خود را
وقتي كه از نيزه سر شاهي مي افتد
- دوشنبه
- 8
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 20:37
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه