اي ماه پشت ابر خون نشستۀ من
ببيـن قـد خميـده و شكستـۀ من
خزان شدي اي بهار آرزويم چگونه با زينب از داغت بگويم
ز داغت اي دسته گل باغ اميدم
ز خيمـه بـانگ وامحمّدا شنيدم
كودست تو تا كه دستم را بگيري زينب من شد مهيّاي اسيري
بنفسـي انـت يـا اخـا اي مـاه زينب
برخيز و كن رو سوي خيمهگاه زينب
اهلحرم در حرم چشم انتظارند براي تو گل اشك وخون ببارند
امـان ز بـي بـرادری بـرادر من
دشمـن كنـد هلهله در برابر من
زخم زبان ميزند به اشك و آهم رفتي و من بي علمدار سپاهم
ببين كه در علقمه بالایِ سر تو
مـادر مـن آمد بجـاي مادر تو
ز داغ تـو دست بر پهلو بگيرد سـر تـو را بر سر زانو بگيرد
فانوسهای اشک - علی انسانی
منبع:سایت مدایح
- پنج شنبه
- 9
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 14:46
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه