سوگند ميخوريم هميشه به جان فقر
ما را بس است آب گدائي و نان فقر
كفران نعمت است نگويد اگر كسي
حمد خداي عزوجل با زبان فقر
آب فرات و تربتمان داد و بعد گفت
در گوش ما به وقت تولد اذان فقر
آمد نوشت دلبر اهل قلم شبي
از رونوشت زندگي ما رمان فقر
منهاي عشق هر چه كه دارم زيادي است
او كرده ضرب حال مرا در توان فقر
نزديك ميشوم به خداي خودم اگر
دور از تعلقات شوم در زمان فقر
از شدت تعجب خود باز مانده است
در اين همه صبوري عاشق دهان فقر
- چهارشنبه
- 10
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 20:39
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه