تا چوب در به پهلوی زهرا مُماس شد
هموار بر تمام وجودش هراس شد
برخواندعلی نمازوعماری به دوش بُرد
بر قامتش کفن به اِزاء لباس شد
از غم رهید و حق طلبید و خدای دید
در پیشگاه حضرتش غرق سپاس شد
یاس سپید بود رُخش آه ای دریغ
چون ابر تیره فام سراپای یاس شد
میخواست رَجعتش زخدامرتضی، بلی
غرقه به بحرخواهش و در التماس شد
در نَزع بود و داشت به اِیتام خود نظر
مَعطوف بر نگاه نَجیبش هراس شد
آری بنا به خواهش ذُریّۀ رسول
با چند تن صحابه علی در تماس شد
طبع تو مُلهم است به مرثیه«رونقی»
در بند آن مباش لُغَز یا جِناس شد
- جمعه
- 12
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 15:15
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حاج محمد رونقی مازندرانی
ارسال دیدگاه