تو رفتی و زهرا به حال زار افتاد
کارم برای مرگ به اصرار افتاد
رفتی اراذل خانه را آتش کشیدند
انسیه الحورات بین نار افتاد!
دستی که میبوسیدی اش نوبت به نوبت
در کوچه با ضرب غلاف از کار افتاد
با مخزن الاسرار من لج کرده بودند!
یک جور زد برسینه ام مسمار افتاد
من که خودم از حال رفتم!فضه میگفت...
در شل شد و روی سرم انگار افتاد
یک عده ابتر انتقام از من گرفتند
بارم میان آن در و دیوار افتاد
افتادم و از روی یک شهر رد شد
یثرب به فکر اذیت و آزار افتاد
شلاق بالارفت و من چیزی ندیدم!
ردش ولی بر بازویم بسیار افتاد..
من کوچه رفتم دخترانم ارث بردند
زینب گذارش تا سر بازار افتاد
من بین زنهای مدینه خطبه خواندم
او خطبه اش چون شعله بر دربار افتاد
- شنبه
- 13
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 18:34
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه