چادرت را بتكان ... روزیِ ما را بفرست
ای كه روزی دو عالم همه از چادر تو است
ای مادر ... ای مادر ...
من از خاکِ پایِ تو سر بر ندارم
مگر لحظه ای كه دگر سر ندارم
مگير از سرم سایۀ چادرت را
پناهی از اين خيمه بهتر ندارم
چادرت را بتكان ... روزیِ ما را بفرست
ای كه روزی دو عالم همه از چادر تو است
ای مادر ... ای مادر ...
________
بگير از سر لطف جان مرا هم
ببخشا اگر جانِ ديگر ندارم
بخوانم به فرزنديت كه اميدی
به غير از دعاهای مادر ندارم
مگير از سرم سایۀ چادرت را
پناهی از اين خيمه بهتر ندارم
چادرت را بتكان ... روزیِ ما را بفرست
ای كه روزی دو عالم همه از چادر تو است
ای مادر ... ای مادر ...
________
به پروانه هایِ سحر گفته ام
كه من هم به اين سوختن راضيم
حرم ميروَم باز در ميزنم
اگر هم ندادند من راضيم
مرا آخرش هم كفن ميكنند
وليكن بدونِ كفن راضيم
غلام حسينم وليكن مرا
بخوانی غلام حسن راضيم
حسن ... حسن ...
- یکشنبه
- 14
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 12:20
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ابوالفضل