ميسوزم از اين خجلت، سقّا شده نام من
من ساقيام و نَبوَد، بك جرعه به جام من
اي پير من اي ميخانه من بشكسته ببين پيمانهي من
آتش زده بر دريا لب تر نكند سقّا
لب خشك و لب دريا، چشمم ز غمتتر بود
در جـام كفـم پيــدا، عكس علي اصغر بود
از داغ لبش سوزد جگرم گفتم به برش آبي ببرم
آتش زده بر دريا لب تر نكند سقّا
تـا بـر سر سقّايت، از كينـه عمـود آمد
در حال نماز عشق، با سر به سجود آمد
تو روح عبادتهاي مني من عَبَدم و تو مولاي منی
آتش زده بر دريا لب تر نكند سقّا
گر نيست علم در كف، عُذرم شده بيدستي
از مشك مريز اي آب، تو هستي من هستي
چشمان حَرَم بر راه منست همراه تو اي آب آه منست
آتش زده بر دريا لب تر نكند سقّا
فانوسهای اشک - علی انسانی
منبع:سایت مدایح
- شنبه
- 11
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 6:2
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه