به درد و غم گرفتارم چه سازم
پس از تو بی کس و یارم چه سازم
زجا برخیز و کاری کن عزیزم
گره افتاده در کارم چه سازم
پریشانم پریشانم پریشان
بیا و قلب یارت را مسوزان
به پای هم دوتایی پیر گشتیم
دهد امشب نگاهت بوی هجران
خدا داند که من طاقت ندارم
میان قبر جسمت را گذارم
چگونه من لحد چینم به رویت
مرو از دستم ای دار و ندارم
علی جان کن نظر آشفته حالم
ببین ای همسفر بشکسته بالم
در این نه ساله هرچه دیدی ای یار
حلالم کن حلالم کن حلالم
پس این بر غم غربت اسیری
علی جان گریه کن آرام گیری
از آن ترسم که غم گیرد گلویت
تو با این حال، قبل از من بمیری
خدا لعنت کند آنکه مرا زد
اراذل های یثرب را صدا زد
همین که دید سرگرم تو هستم
به جان تو لگد را بی هوا زد
نفس های گرفتار من افتاد
به دست خادمه کار من افتاد
بدان آقا مقصر من نبودم
تکانی خوردم و بار من افتاد
- شنبه
- 20
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 19:21
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه