من باده نوشی ام را هرگز نکردم انکار
بر عکس زاهد شهر می میخورم در انظار
بگذار تا بگویم کارم گذشته از کار
جرم نکرده ام را مردانه کردم اقرار
زیرا طرف حسابم غفار بود و ستار
ما را به جرم مستی ناچیز میفروشند
هی زاهدان به ماها پرهیز میفروشند
جای بهشت بر ما دهلیز میفروشند
سم را بجای دارو لبریز میفروشند
کوری کم فروشان داریم ما خریدار
نفرین به ما نمود و بیچاره خود تلف شد
تا با دلم در افتاد با دلبرم طرف شد
آوازه ی جنونم چنگ و سه تار و دف شد
شد کعبه عاشق من تا قبله ام نجف شد
ماندم به روی حرفم چون پیرمرد تمار
گیرم که جان سپارم جانانه دارد ارزش
جاروکشی در این میخانه دارد ارزش
قطعاً نشستن با پروانه دارد ارزش
ای عاقلان در اینجا دیوانه دارد ارزش
حتی اگر سر ما جا خوش کند سر دار
رد شد دل اسیرم از باید و نباید
مستم ولی دوباره می میخورم مجدد
یک یاعلی میارزد بر سجده های بی حد
پرواز دارم امشب از اصفهان به مشهد
صیاد وقت آن شد ما را کنی گرفتار
اینجا میان رفت و آمد چرا نباشم
دنبال بچه های احمد چرا نباشم
این چند روز عمری مشهد چرا نباشم
مشغول زل زدن بر گنبد چرا نباشم
با آنکه در حریمش بودم همیشه سربار
ای خوش به حال منکه اینجا گذارم افتاد
عرش است از نگاهم یک گوشه از گوهر شاد
تا پرچمش نخواهد حتی نمی وزد باد
کارش گره گشائی ست آن پنجره ی فولاد
کفتر که هیچ آقا دارد نظر به کفتار
نقاره میزنند و میرقصم و خرابم
ساقی بده دوباره هی پشت هم شرابم
پر کن سبوی من را هرچند بد حسابم
لطفاً نکن رضاجان با قهر خود عذابم
جایش بگیر جانم روزی هزار و یک بار
طوفانی است دریا تو کشتی نجاتی
فهمانده ام به حافظ تو مایه ی حیاتی
هم زعفران نابی هم شاخه ی نباتی
جلوه بده کمی بر این شاعر دهاتی
یک عمر بوده ام بر لطف شما بدهکار
- شنبه
- 20
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 20:32
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه