در هلهله سوز سخنش گم شده بود
در دشت گل یاسمنش گم شده بود
با دست به دنبال عزیزش می گشت
انگار عقیق یمنش گم شده بود
بینائی یعقوب به کل رفت از دست
هم یوسف و هم پیرهنش گم شده بود
بر هر طرف انداخت نظر اکبر بود
در وسعت صحرا بدنش گم شده بود
اطراف تن اکبر خود می چرخید
انگار کسی در وطنش گم شده بود
از نوع کمک خواستن او پیداست
چند عضو ز اعضای تنش گم شده بود
- یکشنبه
- 21
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 11:7
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه