آشكارا مست او بوديم و پنهان نيزهم
طعنه ها خورديم ما از اين و از آن نيزهم
خلوت خود را نكردم با كمي جلوت عوض
دارد اين آرامش عشاق طوفان نيزهم
هي اضافه ميشود هرآن به مشكل هاي عشق
گاه ميگيرد به ما دلدار آسان نيزهم
درد را گاهي براي قرب ميبخشد به ما
انحصارأ دست او بوده است درمان نيزهم
اينچنين كه او دل از ما برده قصدش جان ماست
ميكنم تقديم او با ميل خود جان نيزهم
پس گدائي در اين خانه را تا زنده ام
من نخواهم داد بر ملك سليمان نيزهم
وقتي از حب علي دم زد بدون واهمه
ميشود مناي اهل البيت سلمان نيزهم
شهريارش نيستم،هيچم ميان شاعران
راضي ام در اين سرا بر كلب دربان نيزهم
- یکشنبه
- 21
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 20:32
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه