مادر عباس! حیدر بهر حیدر زادهای
مرتضی شیرخدا، تو شیر حیدر زادهای
بهر ثارالله، ثارالله دیگر زادهای
یا علیِّ دیگر از بهر پیمبر زادهای
آسمانِ عصمتی، قرص قمر آوردهای
بـر علیبنابیطالـب پســر آوردهای
آفتاب و ماه را در مشرق رویش ببین
ذوالفقار حیدری در تیغ ابرویش ببین
بازوی خیبرگشا پیدا به بازویش ببین
صد قیامت را عیان در قد دلجویش ببین
روحش از گهواره تا کرب و بلا پر میزند
چشمهـایش حرف با ساقی کوثر میزند
ساقی کوثر، علی، این ساقی کرب و بلاست
نرگس چشمش خدایی، عاشق تیربلاست
این نه یک نوزاد کوچک این نهنگ بحر لاست
عضوعضو جسم از جان بهترش را این صلاست:
من ز آغـوش پـدر پرواز کردم تا حسین
با حسینم با حسینم با حسینم با حسین
کربلا باغ شهادت، شاخۀ یاسش منم
اشجعالناس است حیدر، اشجعالناسش منم
فاطمه امالبنین نازد که عباسش منم
هر که احساس حسینی دارد، احساسش منم
چشم مـن در خردسـالی عاشق تیر است و بس
شیر من در شیرخواری آب شمشیر است و بس
دست من دست علی، دست خدای عالم است
شیرِ شیرِ داورم، نام اسد بر من کم است
زخم در راه خدا بر روی زخمم مرهم است
پشت ثارالله با دست رشیدم محکم است
از ولادت چنگ بر حبلالمتینش میزنم
آسمـان بـی او بگردد، بر زمینش میزنم
مادر از روز ولادت زاده ثاراللهیام
دادهاند از شیرخواری درس خاطرخواهیام
کربلا دریایی از خون، من در آن چون ماهیَم
بوسۀ پی در پی بابا دهد آگاهیام
بـوده در لالایــی امالبنیـن ایـن زمزمه
جان عباسم به قربان حسین فاطمه
عشق را از دامن گهواره تمرین کردهام
شیر مادر را به شوق مرگ شیرین کردهام
دست و فرق و چشم دادم، یاری دین کردهام
تا شهادت از امام خویش تمکین کردهام
هست زائـر جسـم صـدچـاک مـرا در علقمه
هم محمّد هم علی هم مجتبی هم فاطمه
یوسف زهرا حسین است و خریدارش منم
با نثار جان و چشم و دست و سر، یارش منم
از ولادت تا شهادت محو دیدارش منم
بلکه فردای قیامت هم علمدارش منم
وقف ثارالله شد پیش از ولادت هستِ من
لالــه عبــاسی بــاغ ولایـت دسـت من
ای تو را بادا سلام از هر نبی و هر ولی
دست و شمشیر ولایت، شیر میدانِ یلی
ماه رویت در میان آل هاشم منجلی
اولین و آخرین یار حسینبنعلی
ساقـی کوثـر علـی، سقای فرزندش تویی
آن که عالم قبلۀ حاجات خوانندش تویی
یابنحیدر خون ثارالله اکبر کیست؟- تو
نَفس نَفس مصطفا و جان حیدر کیست؟- تو
ساقیِ لبتشنۀ سردار بیسر کیست؟- تو
بین دشمن دستِ بیدست برادر کیست؟- تو
تندری یا خشم دریایی؟ نمیدانم کهای
نوکری؟ سقایی؟ آقایی؟ نمیدانم کهای
خال و خط و چشم و ابروی تو قرآن میشود
مهر تو در پیکر بیجان ما جان میشود
دردها بینسخه با خاک تو درمان میشود
گر نگاهی افکنی یک خلق، سلمان میشود
لطف و احسان و کرامت گاهگاهی کن به ما
کـم نمـیآید ز چشمـانت نگاهـی کن به ما
فاطمه امالبنین چون لاله میبوید تو را
چشم حیدر با گلاب اشک میشوید تو را
حضرت زهرا به روز حشر میجوید تو را
یوسف زهرا «بنفسی انت» میگوید تو را
کاش در محشر که «ثارالله» سلطانی کند
تو علمداری کنی «میثم» ثناخوانی کند
مرآت ولایت 4 – غلامرضا سازگار
منبع:سایت مدایح
- شنبه
- 11
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 13:0
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه