عمـو ز سوز عطـش، کبـاب شد دل من
بگیر مشک تهی که آب شد دل من
ای عمـو یارم تویـی، یار غـمخوارم تویی
آب مـیخواهـم بیا، چـون مددکارم تویی
یا ابافاضل مدد
****
عمـــو بیـا و ببـین، دو دیـدۀ تر من
ببـین که گشته کبود، لبان اصغر من
ای عمـو مضطر شـدم، همـدم مـادر شدم
آبآب ام مـیکشد، خسـتۀ اصغـر شـدم
یا ابوفاضل مدد
فانوسهای اشک 3 – مصطفی نظر
منبع:سایت مدایح
- شنبه
- 11
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 13:45
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه