ای ماه پشت ابرِ خون نشستۀ من
ببین قـد خمیـده و شکستـۀ من
خـزان شـدی ای بهـار آرزویـم
چگونه بـا زینب از داغت بگویم
برادرم ای امیر لشکر من
****
ز داغت ای دستهگلِ باغِ امیـدم
ز خیمه بانگ «وامحمدا» شنیدم
کو دست تو تا که دستم را بگیری
زینـب من شــد مهـیّای اسـیری
برادرم ای امیر لشکر من
****
«بنَفَسی اَنت یا اخا» ای مـاه زینـب
برخیز و کن رو سوی خیمهگاه زینب
اهل حـرم در حرم، چشـم انتـظارند
برای تو، گلِ اشـک از دیـده بارنـد
برادرم ای امیر لشکر من
امـان ز بـی بـرادری، برادر مـن
دشمن کند هلـهله در برابر مـن
زخم زبان میزند به اشک و آهم
رفتی و مـن بیعـلمدار سپـاهم
برادرم ای امیر لشکر من
****
ببین که در علقمه بالینِ سرِ تو
مـادر من آمـد به جای مادر تو
ز داغ تـو دست بر پهلو بگـیرد
سـر تـو را بـر سر زانـو بگـیرد
برادرم ای امیر لشکر من
فانوسهای اشک 3 – محمد نعیمی
منبع:سایت مدایح
- شنبه
- 11
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 14:19
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه