دیدگانت رفت در خواب و پریشان تر شدم
ای علمدارِ رشیدم،دیده گریان تر شدم
تا که افتادی زمین..خنده به لبهاشان نشست
از فراقِ روی تو ..انگار باران تر شدم
دیدگانت رفت در خواب و همه وحشت زده
من برای دخترانِ خود هراسان تر شدم
امنیت رفت از حرم گویا که دلواپس شدند
بانوان را دیدم و عباس حیران تر شدم
کاش می شد تا که برخیزی ز جا یاری کنی
هرچه تقدیر است ..یارب من مسلمان تر شدم
لحظه ی آخر برادر گفتنت اعجاز کرد
تا ابد از مادرِ خود باز منّان تر شدم
می روم راحت بخواب ای زاده ی امّ البنین
دیدگانت رفت در خواب و پریشان تر شدم
- پنج شنبه
- 14
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 14:10
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه