در سرش طرح معما می کرد
با دل عمه مدارا می کرد
فکر آن بود که می شد ای کاش
رفع آزار ز آقا می کرد
به عمویش که نظر می انداخت
یاد تنهایی بابا می کرد
دم خیمه همه ی واقعه را
داشت از دور تماشا می کرد
چشم در چشم عزیز زهرا
زیر لب داشت خدایا می کرد
ناگهان دید عمو تا افتاد
هر کسی نیزه مهیا می کرد
نیزه ها بود که بالا می رفت
سینه ای بود که جا وا می کرد
کاش با نیزه زدن حل می شد
نیزه را در بدنش تا می کرد
لب گودال هجوم خنجر
داشت عضوی ز تنش وا می کرد
هر که نزدیک ترش می آمد
نیزه ای در گلویش جا می کرد
زود می آمد و می زد به حسین
هر کسی هر چه که پیدا می کرد
آن طرف هلهله بود و این سو
ناله ها زینب کبری می کرد
گفت ای کاش نمی دیدم من
زخم هایت همه سر وا می کرد
دست من باد بلا گردانت
ذبح گشتم به روی دامانت
شاعر:احسان محسنی فر
- شنبه
- 11
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 17:6
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه