حالا سر سال است و من کوچهنشین هستم
من سائلِ هر سالۀ اُم البنین هستم
*گفت چی می خوای ؟ گفت هر ساله میومدم خرجِ سالمو از آقام می گرفتم و میرفتم .. گفت میتونی مشخصاتشُ بگی ؟ گفت دستای مهربون و رشیدی داشت .. نگاهِ نافذی داشت ... گفت اون دستا رو بریدن .. آی خانوم .. میومد تو قبرستانِ بقیع عکسِ چهار قبر می کشید به یادِ بچه هاش گریه می کرد ...*
چارتاییشون بویِ علی میدادن
خیلی برا فاطمه جون میدادن
یادش بخیر دور و برم که بودن
همه منو بهم نشون میدادن
دلم شکسته میدونم شکسته
قدم کمونه گمونم شکسته
روزا میام تو آفتاب میشینم
از چهار طرف سایبونم شکسته
کبوتر مدینه پر نداره
خونم ستاره و قمر نداره
دیگه منو اُم البَنین نخونید
اُم البَنین دیگه پسر نداره
اُم البَنین شدن چه دردسر داشت
تابوتشو معلوم نشد کی برداشت؟
غریبی امروزشو نبینید
اُم البنین یه روز چهار پسر داشت
*آی مادرای شهدا ...*
دیگه بهم شیرآفرین نمیگن
داره منو میکشه این نمیگن
اُم البَنین چقدر بهم میومد
دیگه بهم اُم البَنین نمیگن
کشته شدن ولی خبر نداشتم
به هیچ کدومشون نظر نداشتم
تا منو میبینید بگید حسین جان
اصلاً خیال کنید پسر نداشتم
همش میگفت برام گلاب نیارید
دیگه منو پیشِ رباب نیارید
سر مزارِ من اگه اومدید
هر چی آوردید ولی آب نیارید ...
*هی صدا میزد عروسِ فاطمه ... گیسو سفیدِ این قبیله منم ... رویِ منو نزن ای رباب .. بسه دیگه برو به زیرِ سایه ... ای رباب ای رباب ...*
اینجا که میشینی و لالا میگی
تا آسمون گریههایِ من میره
تو گریه بر بچۀ خود میکنی
آبروی بچههایِ من میره ....
- پنج شنبه
- 2
- اسفند
- 1397
- ساعت
- 11:16
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
علی فضلی