تا زبان در کام من چرخید گفتم یا علی
خون که در رگهای من گردید گفتم یا علی
نطفه ای ناچیز بودم بطن مادر بی ثبات
استخوان بر جسم من روئید گفتم یاعلی
کودکی یکساله بودم مادرم دستم گرفت
ایستادم مادرم خندید گفتم یا علی
تکیه بر دیوار کردم راه رفتم پا به پا
زانوانم هر کجا لرزید گفتم یا علی
مدرسه رفتم ولی آموزگار مدرسه
هر سؤال از من که می پرسید گفتم یاعلی
گفت چند بخش است بابا؟ ایستادم باوقار
عاقبت بی شک و بی تردید گفتم یا علی
هر زمان کز بار محنت روزگارم تلخ شد
سینه ام آماج غم گردید گفتم یاعلی
وقت بیماری که از بار الم پشتم خمید
دست بر زانو به صد امید گفتم یا علی
- جمعه
- 10
- اسفند
- 1397
- ساعت
- 18:30
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مرتضی اسکندری
ارسال دیدگاه