سپاس و حمد بی پایان خدا را
که سر بخشید و سودا داد ما را
بدان سودا و سر نازم که افروخت
شرار عشق شاه لافتی را
دلا گر عالمی آتش بگیرد
چه غم داری که داری مرتضی را
من اندر قدر آن قائد چه گویم
ببین مدح و مقال اتقیا را
چرا از دست آن مولی نبوسم
که پا بنهاد دوش مصطفا را
حریم یا و سین خلوتگه اوست
گشاید او رموز طا و ها را
سر کوی علی را خواهم ای دل
نمیخواهم ثریا و سرا را
گدای درگه آن مرتضایم
که سلطان میکند مهرش گدا را
چه خوش میگفت پیری، عشق مولی
چو«شاهی» بیخود از ما کرد ما را
- جمعه
- 10
- اسفند
- 1397
- ساعت
- 18:31
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عسگر شاهی
ارسال دیدگاه